اى سماعه! هر گاه به درگاه خداوند عزّوجلّ حاجتى داشتى، بگو: بار خدایا! به حقّ محمّد و على، از تو درخواست مىکنم، زیرا آن دو را نزد تو مقام و منزلتى بزرگ است. پس به حقّ آن مقام و آن منزلت، از تو درخواست مىکنم که بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرستى و فلان و بهمان حاجتم را برآورى، زیرا در روز قیامت، هیچ فرشته مقرّب و پیامبرِ مُرسل و مؤمن مخلصى نباشد، مگر اینکه به آن دو نیازمند باشد.
* هرگونه تبلیغات در صورت انجام ارتباطی به این وبلاگ ندارد
* استفاده از کلیه مطالب با ذکر صلوات آزاد است
سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام، هدیه به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیها، ائمه اطهار علیهم السلام، امام خامنه ای حفظه الله تعالی و ارواح طیبه شهداء صلوات
قطب راوندی در کتاب «دعوات» خود از حضرت رضا(علیهالسلام) روایت کرده حضرت رسول(صلیاللهعلیهوآله) فرمود: هرکه بخواهد او را بیش از مجاهدان در ملأ اعلی ثنا گویند هر روز این دعا را بخواند، اگر حاجتی داشته باشد برآورده شود و اگر دشمنی داشته باشد بر او چیره گردد، اگر قرضی داشته باشد ادا شود، اگر اندوه سخت و غمی داشته باشد برطرف خواهد شد و این دعا از هفت آسمان بالا رود تا در لوح محفوظ برای او نوشته شود، دعا این است:
منزّه است خدا، چنانکه سزاوار خداست و ستایش برای خداست، چنانکه سزاوار خداست و معبودی جز خدا نیست، چنانکه سزاوار خداست و خدا بزرگتر است، چنانکه سزاوار خداست و هیچ نیرو و توانى نیست جز به خداى [بلندمرتبه بزرگ] و درود خدا بر محمّد پیامبر و بر اهلبیتش و همه رسولان و پیامبران تا جایی که خدا خشنود شود.
فرق مؤمن و غیر مؤمن در این نیست که این خطا میکند و آن خطا
نمیکند؛ فرق آنها در این است که مؤمن خطای خود را تکرار نمیکند، بیش از یکبار خطا
نمیکند؛ اما غیر مؤمن، چندین بار صدمهی کاری را میخورد و باز آنقدر بصیرت ندارد
که بار دیگر تکرار نکند. از خداوند مسئلت داریم که به ما توفیق دهد از خطاها و
لغزشهای خود پند بگیریم.
در زمان اشغال هند توسط بریتانیا، روزی افسر انگلیسی بدون هیچ دلیلی سیلی محکمی به
یک شهروند هندی زد. شهروند هندی چنان با مشت به روی افسر بریتانیایی زد که او از
اثر شدت ضربه وارده به زمین افتاد.
افسر بریتانیایی از این عکس العمل هندی وحشت زده و خشمگین شده بود؛ ولی چون تنها
بود چیزی نگفت و بطرف مقر سربازان بریتانیایی رفت تا با گرفتن نیرو برگردد و جواب
مرد هندی را بدهد که جرات کرده به افسر امپراطوری سیلی بزند که آفتاب در قلمرو آن
غروب نمی کند.
نزد ژنرال انگلیسی رفت و از او خواست تا سرباز به او بدهد تا برگردد و جواب این بی
ادبی را به هندی دهد. اما ژنرال انگلیسی بدون این که جواب او را بدهد، او را به
اتاقی برد که در آن پول نگهداری میشد و گفت: 50000 روپیه بردار و برو نزد آن هندی و
در مقابل کاری که انجام دادی به او بده و معذرت بخواه!
افسر با شنیدن این حرف معترضانه گفت: هندی بدبخت به یک افسر ملکه سیلی زده است و
این یعنی بی احترامی به امپراطوری انگلیس، ولی شما بجای مجازات به من می گویید به
او پول بدهم و عذر بخواهم؟! ژنرال با خشم گفت: این یک دستور است، باید بدون چون و
چرا اجرا کنی.
افسر به ناچار پول را به مرد هندی داد و عذر خواست. هندی پذیرفت و با خوشحالی تمام
پول را از او گرفت و یادش رفت که او حق داشته یک انگلیسی مکار که کشورش را با قرار
دادهای یکطرف با خیانتکاران کشورش اشغال کرده ،سیلی بزند،
پنجاه هزار روپیه آن زمان پول هنگفتی بود و او با آن خانه خرید و با بقیه اش چندین
ریکشا (وسیله ی حمل و نقل درون شهری در هندوستان) گرفت و با استخدام چند راننده آن
ها را به کرایه داد...
روزگار گذشت و وضع زندگی او بهتر شد تا این که به یکی از تجار در شهر خود تبدیل شد.
او فراموش کرده بود که با گرفتن پول از کرامتش گذشته ولی انگلیسی ها آن سیلی او را
فراموش نکرده بودند.
روزی ژنرال انگلیسی، افسرِی را که از هندی سیلی خورده بود فراخواند و به او گفت:
آیا آن هندی را که به تو سیلی زده بود به یاد داری؟ افسر پاسخ داد: بلی چگونه می
توانم او را فراموش کنم.
ژنرال گفت: حال وقتش است که بروی و انتقام آن سیلی را ازش بگیری، ولی او را در حالی
با سیلی بزن که مردم در دور و برش جمع باشند.
افسر گفت: آن روز که هیچ کسی نداشت مرا از زدن او بازداشتی حال که صاحب جاه و جلال
و خدمه شده است می گویی برو او را بزن؟ می ترسم افرادش مرا بکشند.
ژنرال گفت: خاطرت جمع باشد، نمی کشند، فقط برو و آن چه را که گفتم انجام بده و
برگرد.
وقتی افسر انگلیسی داخل خانه هندی شد او را در میان جمع کثیری از مردم یافت در حالی
که خادمان و محافظانش او را احاطه کرده بودند، بدون مقدمه بطرف او رفت و با سیلی
چنان محکم به رویش کوبید که بر زمین افتاد، افسر ایستاده بود تا عکس العمل او را
ببیند ولی هندی بدون هیچ عکس العملی از جایش هم بلند نشد و به طرف انگلیسی حتی چشم
بالا نکرد!
افسر از تعجب دهنش باز مانده بود ولی خوشحال از گرفتن انتقام نزد ژنرال خود برگشت.
ژنرال به افسرش گفت : خیلی خوشحال به نظر می آیی و فکر میکنم متعجب شدی.
افسر پاسخ داد: بلی برای بار اول که او را با سیلی زدم او از من محکم تر بر رویم
کوبید در حالی که فقیر بود. ولی امروز که او صاحب جاه و جلال و خدمه است حتی پاسخ
سیلی ام را با حرف هم نداد، این مرا به تعجب واداشته است.
ژنرال در پاسخ افسرش گفت: دفعه اول او انقلاب بود و «کرامت نفس» داشت و آن را
بالاترین سرمایه خویش می پنداشت، برای همین از آن دفاع کرد.
ولی دفعه دوم، او کرامت خود را در مقابل پول فروخت وسازش کرد، برای همین از آن
نتوانست دفاع کند «چون می ترسید که مصالح و منافع خود را از دست بدهد».
این داستان، حکایت افراد زیادی است!
که بعضا انقلابی هم بودند اما دنیا زده شدند
آنان که با گرفتن پول و مقام، حقوق و وام های نجومی،
ملک و زمین و اموال بیت المال،
رانت و اختلاس و پارتی و شهرت
و یا سایر امتیازات، فرستادن فرزندان شان به اروپا و آمریکا و...
کرامتِ خویش را فروخته اند، از ترس باختن اندوخته های کاذب حاضرند با دشمنان قسم
خورده این انقلاب مذاکره وسازش کنند !
اینان که در هر لباس و مقامی هم هستند اصول و اهداف مقدس انقلاب و زحمات امام راحل
ره و مقام معظم رهبری حفظه الله و خون شهدا را با متاع اندک این دنیا آنهم از بیت
المال معامله کردند و حاضرند معامله کنند